خلاصه کتاب روانشناسی پول (بخش اول)
کتاب روانشناسی پول همانطور که از نامش پیداست، به بررسی اثرات پول بر رفتارهای انسان میپردازد. مورگان هاوزل نویسنده جوان آمریکایی در این کتاب از راه و روشهای مختلفی برای انتقال منظور خود به خواننده استفاده میکند که همین امر باعث شده کتاب به ۲۰ فصل تقسیم شود و در هر فصل هاوزل به بررسی یکی از زمینههای رفتاری ما در قبال پول بپردازد که در ادامه به صورت خلاصه هر فصل را بررسی کرده و پس از آن یک نتیجهگیری مفید در مورد استفاده از نکتههای آن فصل در زمینه بازارهای مالی خواهیم داشت.
هاوزل در مقدمه کتاب به این موضوع اشاره میکند که موفقیت در امور مالی نیازی به هوش بسیار بالا و یا قابلیتهای ماورایی ندارد و در این مورد اینطور مینویسد:
“برخورد درست با پول چندان ارتباطی با میزان هوش شما ندارد، بلکه بیشتر با چگونگی رفتار شما ارتباط دارد.”
وی در ادامه این نکته را ذکر میکند که ما دیدگاه درستی به امور مالی نداریم و پول همانند علوم تجربی مثل فیزیک و یا شیمی قاعده و قانونهای حتمی ندارد، بلکه بیشتر مانند علم روانشناسی است و دارای احساسات و جزییاتی ظریف است که اگر از آنها غافل شویم به یکباره خواهیم دید که “خوشبینانه در قسط و قرض غرق شدهایم”.
نویسنده کتاب به این موضوع اشاره میکند که برای بررسی علل رفتارهای نادرستمان در قبال پول نیازی نیست نرخ بهره و یا تورم سه دهه گذشته را مطالعه کنیم، کافیست الگوهای رفتاریمان را در طول تاریخ بررسی کنیم تا بتوانیم بهتر اشتباهات و خطاهای خاصی را که در رفتارمان مشاهده میشود بشناسیم و از تکرار آنها جلوگیری نماییم.
حال که به یک دید مناسبی نسبت به فضای کتاب دست یافتیم، به سراغ فصلهای کتاب رفته و به بررسی ایده هر فصل میپردازیم.
فصل اول: هیچکس دیوانه نیست
تجربه شخصی شما با پول ممکن است ۰.۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱ آنچیزی باشد که در جهان روی میدهد، اما احتمالا ۸۰% طرز فکر شما را نسبت به عملکرد جهان تشکیل میدهد.
هاوزل در این فصل به این موضوع اشاره میکند که عوامل محیطی تاثیر بسیار زیادی بر رفتار شما در قبال پول دارد. برای مثال اگر شما در بازه زمانیای متولد شده باشید که در جوانی و نوجوانی خود شاهد رشد مناسب بازار سهام باشید، احتمال اینکه در بازار سهام سرمایهگذاری کنید به طور قابل توجهی بالا میرود و یا اگر در دوران رکود اقتصادی سالهای اول جوانی خود را بگذرانید، بعدا میل بیشتری به خرید داراییهای ایمن نظیر اوراق قرضه خواهید داشت.
وی همچنین به این موضوع اشاره میکند که دو فرد با خصوصیات اخلاقی یکسان و با شرایط مالی متفاوت خانوادگی میتوانند دیدگاههای بهکلی متفاوتی نسبت به یکدیگر داشته باشند زیرا دیدگاههای این افراد نسبت به پول در جهانهایی متفاوت شکل گرفته است و از این موضوع اینگونه استدلال میکند: “تعامل سرمایهگذاران برای ریسکپذیری به گذشته و سابقه زندگی شخصی آنها بستگی دارد”.
مورگان هاوزل در این فصل به تازگی امور و علوم مالی برای انسان اشاره میکند و در باب آن مینویسد: “سگها ۱۰ هزار سال قبل اهلی شدهاند اما هنوز برخی رفتارهای اجداد خود را دارند و ما با ۵۰ سال سابقه در سیستم مالی مدرن توقع داریم مرتکب هیچ خطایی نشویم”.
نتیجهگیری: برای اینکه بتوانیم در بازارهای مالی به خوبی فعالیت کنیم نیاز داریم به یک خودشناسی عمیق از تجربیات، خواستهها و خصوصیات خود برسیم که البته کتاب در این فصل به بحث میزان ریسکپذیری افراد، وابسته به تجربیاتشان، اشاره کرده است.
فصل دوم : بخت و خطر
هیچچیز آنطور که به نظر میرسد خوب یا بد نیست.
در این فصل کتاب به موضوع اقبال در مسیر رسیدن به ثروت اشاره میشود. برای آنکه به درک عمیقی از موضوع بخت خوب برسیم، مثال کتاب را برای شما ذکر میکنیم:
“بر اساس آمار سازمان ملل، در سال ۱۹۶۸ با یک حساب سرانگشتی ۳۰۳ میلیون نفر در جهان در مقطع دبیرستان مشغول به تدریس بودند که حدود ۱۸ میلیون از آنها در آمریکا زندگی میکردند و در حدود ۲۷۰ هزار نفر از این افراد در ایالت واشنگتن به سر میبردند. کمی بیش از ۱۰۰ هزار نفر از آنها در ناحیه سیاتل زندگی میکردند و فقط حدود ۳۰۳ نفرشان به مدرسه لیکساید رفته بودند که یکی از معدود مدارسی بود که در زمان خود به تکنولوژی و رایانه دسترسی داشت. یکی از آن ۳۰۳ نفر بیل گیتس بود”.
هاوزل با یک مثال به خوبی تاثیر اتفاقات خارج از دایره کنترل ما بر مسیر زندگی را به خواننده نشان میدهد. وی رابطه ابدی خوشاقبالی و بداقبالی را ذکر میکند و راز در امانبودن در هنگام بداقبالی را بدینصورت توصیف میکند: “ترفندی که در برخورد با شکست میتوانید به کار ببرید این است که زندگی مالی خود را طوری تنظیم کنید که سرمایهگذاری نادرستی در اینجا و یک شکست مالی در آنجا نتواند شما را از صحنه خارج کند و بتوانید به بازی ادامه بدهید تا زمانی که قرعه اقبال به نام شما در بیاید.”
نتیجهگیری: شاید ما همانند بیل گیتس تا این حد و در مقیاس یک در میلیون خوششانس نباشیم، اما نکتهای که لازم است آن را رعایت کنیم این است که ریسک را تا حد امکان در هنگام بداقبالی کاهش دهیم. این موضوع در بازارهای مالی خود را بهصورت مدیریت ریسک و سرمایه نشان میدهد. مادامی که ما نتوانیم بقای خود را با مدیریت ریسک اصولی تضمین کنیم، شانسی برای موفقیت در بازارهای مالی نخواهیم داشت.
بیشتر بخوانید:آشنایی با مدیریت ریسک
فصل سوم: هیچوقت بس نیست
وقتی که افراد ثروتمند کارهای دیوانهوار میکنند…
کتاب در این فصل در رابطه با موضوع قناعت و یا “سیرمونی” توضیح میدهد و با اشاره به چند مثال از طمع چند تن از معاملهگران بزرگ و البته شکست آنها در ادامه حرفه خود این چنین استدلال میکند: “اگر انتظارات شما همزمان با دستاوردهایتان بالا بروند، هیچ دلیل منطقی دیگری برای پایان بیشتر تلاشکردن باقی نمیماند چرا که شما بعد از تلاش مضاعف باز هم احساس رضایت نخواهید داشت”.
اگر ما نتوانیم توقعات خود را با اهداف واقعبینانه و منطقی تنظیم کنیم، ناگهان میبینیم که دچار حس عقبماندگی شدهایم و برای اینکه این حس را از بین ببریم، تن به ریسک بیشتر میدهیم.
در این فصل همچنین به معیارها و قیاسهای اشتباه اشاره شده است، بدینصورت که هر چه بخواهیم در یک موضوع ریزتر شویم میبینیم فرد دیگری هست که ثروتمندتر، موفقتر، زیباتر، قدرتمندتر و الی آخر این “تر”ها ادامه پیدا میکنند و ما با مقایسه خود با افراد دیگر صرفا وارد یک دور باطل تباهکننده میشویم، پس بهترین گزینه این است که خود را با خودِ گذشته مقایسه کنیم و مسیر شخصیتی که در طول پروسه طی کردهایم را بررسی کنیم که اگر اینگونه باشد، در صورتی که هدفگذاری و برنامهریزی مناسبی داشته باشیم هیچگاه احساس تباهی به ما دست نمیدهد.
البته قناعت و کافیبودن به معنای خیلی کم نیست، بلکه مقداری معقول که نه احساس تباهی در ما احیا کند و نه باعث ایجاد حرص و طمع نابودکننده بشود.
چیزهای زیادی هستند که هرگز ارزش ریسک ندارند، فارغ از این که چقدر عایدمان بشود.
اما حال که موضوع قناعت را درک کردیم، چطور قانع باشیم؟ برای پاسخ این سوال خلاصه فصل بعدی را پس از نتیجهگیری مطالعه کنید.
نتیجهگیری: بارها شنیدهایم افرادی که در طمع بدستآوردن مقدار بیشتر در مدت زمان کوتاهی هستند، ناگهان تمام دارایی خود را باختهاند. این موضوع البته با موضوع فصل قبل یعنی مدیریت ریسک ارتباطی تنگاتنگ دارد. هنگامی که ما مرزِ بینِ “هدفگذاری اصولی” و “بلندپروازی گستاخانه” را درک کنیم، هرگز درگیر FOMO نخواهیم شد. پس یکی از واجبات بازارهای مالی، هدفگذاری اصولی و البته بلندمدت است.
فصل چهارم: حرکت آهسته و پیوسته
از ثروت خالص ۸۴.۵ میلیارد دلاری وارن بافِت (در زمان نگارش کتاب) مقدار ۸۱.۵ میلیارد آن بعد از تولد ۶۵ سالگیاش بدست آمد. ذهن ما برای درک این میزان از امر محال تکامل نیافته است.
احتمالا تا حدودی متوجه مفاد این فصل شدهاید، این فصل در رابطه با نتایج اثر مرکب با آوردن مثالهای جالب و البته مثالی از الگوی سرمایهگذاران یعنی وارن بافت، تاثیر این مهم را به ما نشان میدهد.
برای این که قانع باشیم، باید سازوکار اثر مرکب را به خوبی درک کنیم. برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ لازم نیست کار بزرگ و دراماتیکی انجام بدهیم. کافیست یک کار خوبِ متوسط را به صورت مداوم تکرار کنیم، نتیجهاش چه میشود؟
مثالی که در این رابطه میتوان زد، زندگی وارن بافت است.
این سرمایهگذار بزرگ، تا قبل از تولد ۶۰ سالگیاش به ثروت ۱۱.۹ میلیونی دست یافته بود (ثروت فعلی: حدود ۱۰۰ میلیارد دلار) اما راز این موفقیت بزرگ بافت در اثر مرکب است. خیلی از افراد در مورد ثروت و سهامهای وی به بحث و گفتگو میپردازند، با این حال کمتر کسی این موضوع را در نظر میگیرد که بافت حدود ۷۰ سال فقط سرمایهگذاری و مطالعه کرده است. درک این موضوع به ما برای فهم بهتر اثر مرکب کمک میکند.
پس سرمایهگذاری خوب لزوما کسب بالاترین سود نیست چرا که کسب آن اتفاق نادری است که امکان تکرار ندارد اما یک اتفاق خوبِ متوسط قابلیت تکرار و تکرار را دارد و در بلندمدت میتواند به ثروتی ۱۰۰ میلیارد دلاری بدل شود!
نتیجهگیری: یکی از خطاهای رفتاری که ما داریم این است که عمدتا میل به انجام کارهای دراماتیک و بزرگ داریم که %۹۸ اوقات در عمل به آنها در بلندمدت شکست میخوریم. برای اینکه بتوانیم از شکست اجتناب کنیم، کافیست این کارهای بزرگ را به هدفهای کوچک و کوچکتر تقسیم کنیم و در بلندمدت به آنها عمل کنیم. لازم نیست از ابتدای دوران معاملاتی خود با یک مارجین ۱۰۰ هزار دلاری معامله کنیم، کافیست بتوانیم سرمایه را ماهانه ۲-۳ درصد رشد دهیم، سپس که سرمایه جذب شد با درنظرگرفتن حداقلها، در یک بازه ۱۰ ساله میتوانیم به حداقل ثروتی بالغ بر ۱۰۰ هزار دلار برسیم.
فصل پنجم : پولدار شدن یا پولدار ماندن؟
منظور از سرمایهگذاری خوب لزوما گرفتن تصمیمات درست نیست، بلکه مساله ضرر ندادن به طور مستمر و خرابکاری نکردن است.
شاید تا به حال شنیده باشید که شخصی برنده یک بختآزمایی شده و یا به هر دلیلی یک شبه صاحب سرمایه زیادی شده است. احتمالا اگر از نزدیکان آن فرد باشید، پس از مدتی شنیدهاید که بخش عمدهای از آن پول را از دست داده است. به راستی خطای این موضوع در کجاست؟
تحقیقات نشان میدهند بخش عظیمی از افرادی که برنده بلیتهای بختآزمایی میشوند، یک سال پس از برد خود، تقریبا %۸۰ پولی را که بدست آوردند از دست دادهاند.
نویسنده کتاب در این فصل تفکیکی بین “ثروتمند شدن” و “ثروتمند ماندن” قائل میشود و برای خواننده با آوردن چند مثال توضیح میدهد که رسیدن به ثروت از حفظ آن میتواند بسیار آسانتر باشد.
هاوزل موفقیت مالی را در کلمه «بقا» خلاصه میکند و در اینباره میگوید: “پول درآوردن نیازمند ریسککردن، خوشبینی و دست به کار شدن است اما نگهداری پول دقیقا به چیزی نیاز دارد که خلاف آن است. این کار به تواضع و فروتنی احتیاج دارد و ترس از اینکه ممکن است آنچه بدست آوردهایم خیلی زود از دست برود. نیاز به صرفهجویی دارد و اینکه بپذیریم حداقل بخشی از آنچه را بدست آوردهایم، باید محصول بخت و اقبال بدانیم”.
در ادامه نویسنده سه مورد را برای دوام و ماندگاری ذهنی پیشنهاد میکند:
- بیش از آنکه به دنبال سوددهی باشید، باید از لحاظ مالی شکستناپذیر باشید. اگر شکستناپذیر باشید بیشترین بازدهی را خواهید داشت چرا که میتوانید ادامه دهید تا اثرات اعجابانگیز سود مرکب را ببینید.
- برنامهریزی مهم است؛ اما مهمترین بخش هر برنامهریزی این است که خلاف آن عمل نکنید.
- رسیدن به شخصیتی متعادل، میانهرو و خوشبین نسبت به آینده اما دچار پارانویا نسبت به اینکه چه چیز ممکن است مانع رسیدن به آینده شود، ضروری است.
نتیجهگیری: یکی از مهمترین نکاتی که لازم است همیشه در ذهن داشته باشیم آن است که بازارهای مالی متفاوت از قمار هستند. به همین دلیل است اکثر افرادی که دیدگاه اشتباهی به این بازارها دارند، حتی اگر شانس با آنها یار هم شود، به زودی تمامی دارایی خود را از دست میدهند. پس لازم است که باز هم نکته فصل چهارم را به خاطر بیاوریم.
فصل ششم: شیر یا خط؟ تو بردی
شما نیمی از اوقات ممکن است اشتباه کنید اما هنوز بخت یارتان باشد.
احتمالا تا به حال با قانون ۸۰-۲۰ آشنا شدهاید یا حداقل یک بار به گوش شما خورده است. اما بیاید این تعریف را بار دیگر اما مطابق موضوع این فصل ارائه دهیم: %۸۰ نتایجی که میبینید از %۲۰ تصمیمات شما حاصل میشوند.
اگر در بازارهای مالی فعالیت کرده باشید، حتما در یک بازه زمانی به دنبال جام مقدس معاملهگری بودهاید. استراتژیای که احتمال خطای آن زیر %۱۰ باشد، ریسک به ریوارد آن ۱ به ۱۰ و حتی ۱ به ۳۰ باشد و حتی بتواند سرمایه شما را در مدت زمان کوتاهی چند برابر کند.
این فصل کتاب به این موضوع میپردازد که لازم نیست همیشه درست بگویید تا بتوانید سرمایه خود را افزایش دهید، هیچ شخصی نیست که بتواند ادعا کند همیشه درست پیشبینی میکند و این کاملا طبیعیست. مشکل از جایی شروع میشود که اکثر افراد یا توانایی پذیرش و کنار آمدن با طبیعت انسان یعنی پیشبینی اشتباه را ندارند و یا به اندازه کافی صبور نیستند.
هاوزل در اینباره اینطور مینویسد: “اینکه بسیاری از کارها به شکست بیانجامد بسیار عادی است، اما ما این مساله را تقلیل میدهیم و در محاسباتمان وارد نمیکنیم. با این حال وقتی شکستی اتفاق میافتد، باعث میشود به شکل افراطی به تقلا بیافتیم”.
نتیجهگیری: موضوع این فصل در بازارهای مالی مرتبط با مساله درصد برد یا همان win rate در استراتژیها است. همانطور که میدانیم هیچ استراتژی معقولی نیست که %۱۰۰ صحیح باشد. ما باید در مسیر تسلط کامل بر استراتژی معاملاتی خود صبر و باور داشته باشیم و یاد بگیریم که حد ضرر خوردن و اشتباه پیشبینیکردن یک امر طبیعی است، اما ما باید تا جای امکان ریسک خود را هنگام اشتباه کاهش دهیم و سود معقولی را به ازای هر ریسک کسب کنیم.
معاملهگر بزرگ جورج سوروس در اینباره میگوید: “مهم نیست که شما درست عمل کردهاید یا غلط. مهم این است که با عملکرد درست چقدر پول بدست آوردهاید و با عملکرد غلط چقدر از دست دادهاید”.
ادامه کتاب را در بخش دوم “خلاصه کتاب روانشناسی پول” مطالعه نمایید…
بیشتر بخوانید: خلاصه کتاب «دست های نامرئی»